.

.

::...خط پایان...::

 

 

به خط پایان رسید حوصله ام

ورفت و پس از آن یک دوش آب سرد گرفت؛

و در آغوش گرم خیال دراز کشید

و پشت سپیدی نورها به انتظار مسابقه ای تازه نشست....

 

 

::..کلاف بی سر..::

کلاف شعرم را گم کرده ام...
            در پس واژه های بی سرو ته ....

                                 دیگر...

                           شعری برای بافتن ندارم..!!!

 

 

..:: رویای مهربونم::..

 

 

 

             سکوت

افکار درهم و بر هم ...

 

ورود یک کفشدوزک تازه وارد به جمع وبلاگ نویسان : بلاگ اسکای.......

بلاگ اسکای همه چیز داره الا کفشدوزک .... اونم از نوع سفیدش.

حالا اون کفشدوزک هم به وجود اومده اما امتحانی ... میدونین... یه جورایی ادم تو بلاگ اسکای احساس تنهایی میکنه... نه؟ ! ! !

به هر حال روز اول کاری رو اینجوری شروع میکنم ... با افکار چند روز پیشم که فکر میکنم خیلی پریشون و قاطی پاطی بوده ... :

 

                                                افکار درهم و بر هم ...

 

                              

من فکر میکنم ... که فکر کردن کار سختیه ... به نظر تو اینطور نیست؟

وقتی که یه مخ خواب آلود داری که 24ساعته تو کما به سر میبره و هر وقت میخوای بیدارش کنی باید 300 ضربه به جمجمت وارد کنی و کلی قربو صدقش بری و با ناز و خواهش از خواب بیدارش کنی تا شاید 5 ثانیه بیاد و اون ریخت تو رو تحمل کنه و به اجبار چند ثانیه ای شاید حدود 5 تا 10 ثانیه برات کار کنه و اخر امر دوباره اهنگ خر و پفش کل وجودت رو دربر بگیره ، اخه مگه با این مخ میشه فکر کرد؟ ! !!

من فکر میکنم که فکر کردن نیاز به مخ نداره ... همونجور که ابگوشت نیازی به کشمش نداره... فکر کردن دل میخواد ... حال میخواد .. زبون میخواد ...

 ای بابا ،

همه اینهایی که فکر کردن و از مخ رام شده محترمشون استفاده کردند و

رفتن کتاب نوشتن و اسمشون رفت جزو نویسنده ها و عالم ها و چیا و چیا ...

اخه مگه چی عایدشون شد که حالا به خاطرش من این مخ تنبلم رو

هی انگولک کنم و تمام رگ و مویرگ هاش رو شاکی کنم و کل غرغر کردن هاش رو به جون بخرم که حالا چیه چی نیست میخوام فکر کنم؟! ! !

بیخیال بابا...

عزیز من فکر نکن....

تو تا 10 سال دیگه هم که بشینی و فکر کنی ها دنیا هیچ تغییری نمیکنه....

همینه که هست...

نه از شر پشه ها و سوسکای مزخرف و چندش اور خلاص میشیم....

نه عنکبوت های حریص و بی شرم نابود میشن . نه 1000 حرف نگفته ء دیگه...

بجای اینکه این همه وقت باارزشت رو (که میگن مثل طلاست) روی فکر کردن به چرند و پرند های دور و برت بذاری ...

پاشو یه یا علی بگو بزن از خونه بیرون ، دنبال یه لقمه نون.

تا کی میخوای آویزون بابا و مامانت باشی؟

برو یه لقمه نو ن درار که پس فردا که بچه دار شدی و زن گرفتی یا شوهر کردی ...و بچت بهت نگاه کرد گفت من گشنمه ... من اسباب بازی میخوام ... من ال میخوام و بل میخوام ...

خجالت نکشی سرت رو بندازی پایین

بچه چه میفهمه اخه؟ ! ! !

حالا هی بشین برا من فکر کن ببینم آخرش به کجا میرسی.

ای داد بیداد... میشنوی؟

صدای مخم در اومده دیگه:

بسته دیگه ... اینقدر چرت نگو بذار بخوابم...

مخه دیگه ... چه میشه کرد ...

 

پ.ن 1: اگه وقت واقعا طلا بود من الان پولدار ترین ادم دنیا بودم.

پ.ن2: اینقدر شعار ندیم تروخدا ... کمی هم خودمون باشیم

                              

                            26 اردیبهشت 86